قابي براي هميشه(داستان)

به وبلاگ خبرگزاری شوش نیوز خوش آمديد

عضويت در وبلاگ
منوي اصلي
صفحه نخست
پست الکترونيک
آرشيو مطالب
فهرست مطالب وبلاگ
پروفایل
موضوعات
حوادث جاده ای
شوش پایتخت تمدن ایران زمین
شهر الوان
شهر شاوور
شهر حر رياحي
شهر صالح مشتط
شهر هفت تپه
شهر بهرام
فرهنگ عمومی
فرهنگ و هنر
فرهنگ و ادب
اجتماعي
حوادث غیرمترقبه
حوادث و کشف جرائم
علمي و فناوری
سياست داخلی
سياست خارجی
حوزه و دانشگاه
دين و مذهب
فلسفه و منطق
اقتصاد و صنعت
اقتصاد و کشاورزی
هدفمند سازی یارانه ها
عكس خبری
تاریخ و باستان شناسی
صنایع دستی
گردشگري
آموزش هنرهای نمایشی
آموزش روزنامه نگاری
آموزش عکاسی
آموزش موسیقی
دفاع مقدس و خاطرات
وصیت نامه شهدا’
دانيال شناسی
دعبل شناسی
احاديث و ادعیه
توصیه های امام خمینی(ره)
فرامین مقام معظم رهبری
ورزش شوش
بهداشت و سلامت
شهرستان شوشتر
شهرستان اندیمشک
شهرستان دزفول
شهرستان گتوند
شهرستان مسجدسلیمان
سرمقاله
سخن روز
اضافات

ورود اعضا:


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 588
بازدید دیروز : 136
بازدید هفته : 883
بازدید ماه : 871
بازدید کل : 21319
تعداد مطالب : 398
تعداد نظرات : 54
تعداد آنلاین : 1

Google

در اين وبلاگ
در كل اينترنت
آخرین مطالب
طراح قالب

Template By: NazTarin.Com

تبلیغات

قابي براي هميشه(داستان)

قابي براي هميشه(داستان)داستان

به گزارش شوش نیوز ؛ ابو شهاب انگشت اشاره را بر نقشه اي كه روي ميز پهن بود گذاشت و گفت:
ـ «مي بيني حاج محمد ما اينجا هستيم… فاو … ام القصر…
حاج محمد سرتكان داد:
ـ «بله ما اينجاييم اما آنها كجايند؟»
ابوشهاب كه در صدايش خش افتاده بود گفت:
ـ «بچه هايي كه شهيد شدند اينجا هستند. پشت اين خاكريز.»
و انگشتش را روي نقطه اي ديگر از نقشه گذاشت اما چشمان حاج محمد كه غرق اشك بود جز سايه اي از حركت دست او نديد، سينه اش را صاف كرد و پرسيد:
ـ «حالا وظيفه ما چيه؟ هر چه بفرماييد سمعاً و طاعتا.»
ابوشهاب آهسته گفت:
ـ نزديك يك ماهه كه آنجا ماندند زير آفتاب داغ. خدا را شاهد مي گيرم شبي نيست كه بخوابم نيايند.»
بعد مكثي كرد و ادامه داد:
ـ «واقعاً خفت بار همين طور دست روي دست بگذاريم و بگذاريم آن وسط بپوسند.»
حاج محمد از پنجره مقر به دورها نگاه كرد و گفت:
ـ «شما تلاشتان را كرديد.»
ـ «چه تلاشي؟ تلاشي كه به شكست انجاميده يعني هيچ. با اين هم بايد از شما تشكر كنيم كه…»
حاج محمد با بي قراري دستهايش را تكان داد:
ـ «برادر ابوشهاب تعارف را كنار بگذار. بگو حالا چه بايد بكنيم.»
ـ «اينجا خواستمتان كه همين را بگويم. بايد شما تبليغاتچي ها دستمان را بگيريد.»
ـ «اي به چشم حالا ريز برنامه…»
ـ «اگر حوصله كني مي گويم تا غروب آفتاب دو سه ساعت وقت است. مي خواهم از همين حالا دست به كار شويد طوري كه فردا صبح عراقي ها بزنند توي سرشان و بگويند چه رودستي خورديم؟»
حاج محمد از سنگر فرماندهي كه بيرون آمد دوان دوان خود را به مقر تبليغات رساند و صدا زد.
ـ «اماني»
اماني با قد بلند تركه اي و صورت مثلثي هميشه خندان، پريد جلوي سنگر گفت:
ـ «به گوشم حاجي جون»
ـ «بپر پشت بي سيم و تمام بچه هاي عكاسي وفيلمبرداري را از دارخوين احضار كن.»
ـ «به چشم».
ـ «به بچه هاي تبليغات اينجا هم آماده باش بده.»
ـ «خبري شده حاجي جون؟»
ـ «اگر خبري نبود كه اينها را نمي گفتم جوون!»
ـ « حق با شماست حاجي جون.»
ـ «ضمناً بگو تابلوهاي راهنمايي و وسايلي را كه براي شب عمليات لازم است از تو سنگرها بيرون بكشند.»
ـ «اي به چشم حاجي جون پس امشب خيلي خبرهاست.»
ـ «يا علي».
حاج محمد روگرداند به طرف منبع بزرگ آب كه زير تيغ آفتاب مي درخشيد و رفت. آستين هايش را بالا زد و وضو گرفت. چفيه اش را از دور گردن باز كرد رو به قبله پهن كرد سنگي گرد و صاف را وسط سجاده گذاشت و به نماز ايستاد. با وجودي كه ساعات شلوغي در پيش بود اما دلش آرام بود. آرام آرام.
بچه هاي تداركات هرگز نشده بود كه اينطور و تنگاتنگ كار كنند.
ـ «خط مقدم بايد با سيستم صوتي پوشش داده شود.»
فقط همين يك جمله كافي بود كه همه به جنب وجوش بيفتند. بلندگو به كار افتاده و صداي نواري كه در ضبط صوت كار گذاشته بودند تا فاصله صدمتري دشمن را پرمي كرد.
كسي به زبان عربي مي گفت: «صدام جنايتكار است. حزب بعث تا گلو در لجنزار فرورفته است.
فرار را برقرار ترجيح دهيد. خود را از دست جنايتكاران و تباهكاران نجات دهيد.
ما شما را پناه خواهيم داد. برادران ديني به سوي ما بشتابيد.»
حاج محمد لبخند به لب كنار برادر ابوشهاب ايستاده و به صدايي كه پي درپي در فضا پخش مي شد گوش مي داد.
ـ «بشتابيد برادران. از اين فرصت به دست آمده استفاده كنيد. راه نجات شما آمدن به سوي ماست. فرصت را از دست ندهيد.»
چند خمپاره به صورت همزمان آمد منفجر شد و بعد آتش دشمن خاموش.
ابوشهاب رو به حاج محمد كرد:
ـ «انگار بدشان نمي آيد لبيك بگويند!»
بعد با صدايي آرام تر گفت:
ـ «هوا كه تاريك شد گردان امام حسين (ع) و موسي بن جعفر (ع) به اين سمت حركت مي كنند.»
سپس دستي به شانه حاج محمد زد و تقريباً به فرياد گفت:
ـ «دستت درد نكند حاجي. نيروهايت عالي كار كردند.»
براي حاجي محمد قابل تصور نبود همه چيز اينطور به سرعت مهيا شود.
ابوشهاب در حالي كه دوربين خرگوشي به چشم داشت به دورها نگاه كرد و به آنكه در كنارش ايستاده بود روكرد و گفت:
ـ «يك دستگاه بولدوزر هم پشت سنگر كمين استتار شده فقط مواظب باشيد دشمن متوجه نشود.»
صداي بلندگو همچنان به گوش مي رسيد. هوا تاريك و تاريكتر مي شد. ابوشهاب به سنگر فرماندهي رفته بود و حالا روز عمليات گفته مي شد:يا مهدي «عج»
در تاريكي شب، نيروها از دو محور وارد منطقه شدند. پشت خاكريز ايستادند و نماز مغرب و عشا را خواندند.
هنوز صدا در فضا مي پيچيد.
ـ «برادران مسلمان آغوش ما به روي شما گشوده است. به اين سو بياييد تا آمرزيده شويد.»
حاج محمد به اماني كه كنارش ايستاده بود روكرد:
ـ «عجيب است شبهاي قبل با بلندشدن كوچكترين صدا، تيربار و خمپاره دشمن بود كه به كار مي افتاد اما امشب چقدر زود غلاف كردند.»
اماني دستهايش را روبه آسمان بلند كرد:
ـ «قربان خدا بروم. همه چي مهيا شده براي اينكه بعد يك ماه پيكر پاك بچه ها را عقب بياوريم.»
صداي بولدوزر يكريز و يكنواخت به گوش مي رسيد. اما اين صدا در زير انبوه صداهايي كه از بلندگو به گوش مي رسيد خفته مي نمود.
صداي برادر ابوشهاب از پشت بي سيم به گوش مي رسيد:
ـ«چيزي نمانده گردان موسي بن جعفر (ع) به سنگر عراقي ها برسد. با بلندشدن اولين شليك صداي بلندگو را قطع كنيد.
هوا روشن شده بود. حاج محمد بچه هاي فيلمبرداري و عكاسي را سوار تويوتا كرده و به خط مقدم مي برد. دو گردان توانسته بودند به اهداف خود دست يابند و عراقي ها را تار و مار كنند.
حاج محمد به بچه ها گفت:
ـ «به محض اينكه بالاي سرشان رسيديد، بچه ها كليد دوربين ها را بزنيد.»
كمي بعد پيكر بچه ها پيدا شد. افتاده بر خاك. اينجا و آنجا نور خورشيد بر قمقمه هاي خالي شان و پوست سوخته شان و غبار روي پيراهنشان مي تابيد. برادران تعاون در حال جابه جا كردن آنها بودند. جسد چند عراقي هم اينجا و آنجا افتاده بود.
حاج محمد بلند گفت:
ـ «دوربينها حركت».
اما خيلي ها داشتند با چفيه اشكهايشان را پاك مي كردند يا دستشان مي لرزيد… يا روي خاك افتاده و شانه هايشان تكان مي خورد.
حاج محمد به آسمان نگاه كرد ديگر چيزي نگفت و مطمئن بود تصوير همه كساني كه يك ماه بود جسدشان زير نور خورشيد سوخته بود، آن بالا در زلال مهتاب چاپ شده و براي هميشه قاب گرفته شده بو

منبع: روزنامه ايران
 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[+] نوشته شده توسط عباس کرم الهی در سه شنبه 2 فروردين 1390برچسب:""قابي براي هميشه""(داستان)"", در ساعت 11:1 | |

درباره وبلاگ

به سایت شوش نیوز خوش آمدید
آرشيو
ارديبهشت 1390
فروردين 1390
اسفند 1389
بهمن 1389
اسفند 1385
فروردين 1385
بهمن 1384
آمار
روز بخير كاربر مهمان!
آمار بازديدها:
افراد آنلاين:
تعداد بازديدها:

مدير سایت :
عباس کرم الهی
لينكستان
خبرگزاری افق شوش
عاشورائیان
سینما فارس
هواشناسي شوش
وب سايت دكتر علي شريعتي
پايگاه خبري لرنا
دسته ورزشی بهمن شهرستان شوش
خوزنیوز
گروه تئاتر انديشه شهرستان شوش
ایمیل فارسی
سایت جهانی العالم
استانداری خوزستان
سایت استاد شهید مرتضی مطهری
وب سایت دکتر محمدباقر قالیباف
سایت شخصی استاد محمدرضا شجریان
سایت شخصی دکتر محمد اصفهانی
تک سرا بزرگترین فروشگاه مجازی در ایران
پايگاه انتيرنتيي داريوش پارسا
طراحی و تولید نرم افزارهای کامپیوتر و وب سایت های مدارس و شرکت ها
خبرگزاری شوش فردا
سامانه قرض الحسنه ازدواج
جویندگان کار
وبلاگ شخصي حسن هژبري
آموزش کسب درآمد و جدیدترین برنامه ها
سلامت نیوز
سایت رسمی سیدجاسم ساعدی
پایگاه اینترنتی داریوش پارسا
دژپل
وبلاگ مشاور جوان فرماندارشوش
خبرگزاری شوش نو
سایت نماز
وب سایت بنیادشهید شوش
مرکزخدمات حوزه های علمیه
شهداي سرزمين پاك ايران
خبرگزاری شبستان
خبرگزاری قرآن
خبرگزاری قرآن ایران
روزنامه نگار مستقل شوش
پایگاه گروه نمایش اندیشه شوش
کیت اگزوز
زنون قوی
چراغ لیزری دوچرخه

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان شوش نیوز و آدرس shushnews.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





فال حافظ

قالب های نازترین

جوک و اس ام اس

زیباترین سایت ایرانی

جدید ترین سایت عکس

نازترین عکسهای ایرانی

بهترین سرویس وبلاگ دهی

وبلاگ دهی LoxBlog.Com


لينكدوني

خط مشی خبرگزاری شوش نیوز
مدیران خبرگزاری شوش نیوز
کیت اگزوز ریموت دار برقی
ارسال هوایی بار از چین
خرید از علی اکسپرس
الوقلیون

آرشيو پيوندهاي روزانه


CopyRight| 2009 , shushnews.LoxBlog.com , All Rights Reserved
Powered By Blogfa | Template By: LoxBlog.Com